دل نوشت

دلنوشته‎‌های یک عاشقِ معلم

تابستان

http://s4.picofile.com/file/7909114836/DSC00225555.jpg

عکاس:من

ظهر تابستان است

سایه ها می دانند که چه تابستانی است

سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک

کودکان احساس...
جای بازی اینجاست!

دل خانه محبت است

http://s4.picofile.com/file/7892126341/DSC00001.jpg

عکاس:من

دلم می خواست دنیا خانه مهر و محبت بود
دلم می خواست مردم ، در همه احوال با هم آشتی بودند


چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است
چه شیرین است وقتی ، آفتاب دوستی،
در آسمان دهر تابنده است.
چه شیرین است وقتی، زندگی خالی ز نیرنگ است.

 

پروانگی

به نام نامی که نام ها از نام او نام گرفتند

عکاس:من

پروانه نیستم اما
سال هاست دور خودم می چرخم و
می سوزم...
رفتنت در من
شمعی روشن کرده انگار!

«رضا کاظمی»

سرآغاز

خداوندا!

مهربانی‌هایت همچون قصیده‌ای بی انتهاست...

که هر روز بیت‌های آن را یک به یک در گوش جانم زمزمه می‌کنی...

معبودا!

گوش‌هایم را برای شنیدن مهربانی‌هایت شنوا و

چشمانم را برای دیدن خوبی‌هایت بینا بگردان!

من اشتباه کردم که شغل معلمی را انتخاب کردم چون مسئولیت آن خیلی سنگین است ولی اگر قرار باشد بار دیگر شغلی را انتخاب کنم باز همین اشتباه را می‌کنم. «شهید رجائی»
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan