دل نوشت

دلنوشته‎‌های یک عاشقِ معلم

حکایت دلتنگی

امروز باز دلتنگت شدم!

دلتنگ نبودن هایت!

دلتنگ نیامدن هایت!

دلتنگ صدا نزدن هایت!

دلتنگ کوچه باغ ها...

و نیمکت های خسته ی باغ ها!

همان نیمکت هایی که هرگز رویشان ننشستیم!

نمی دانم چرا...؟!

                   اما هرروز دلتنگت میشوم...

92/5/27


بهار

حلزون

عکاس:من

آن شب که تو در کنار مایی روزست          وآن روز که با تو می رود نوروزست

دی رفت و به انتظار فردا منشین                دریاب که حاصل حیات امروزست

طلوع

 

عکاس:من
 

من آشنای غروبم و تو آشنای طلوع

نشان خنده ی صبحی به شانه های طلوع

من آن کسم که شباویز دشت و بی کسی ام

مرا ببر به بی نهایت،به لابه لای طلوع

همیشه در دل شب با من از طلوع بگو

که ماجرای قشنگی ست

ماجرای طلوع...

کلاغ سیاه

عکاس:من

کلاغ های سیاه
سیم های سیاه
پرواز های دسته جمعی
وتا اتفاق های سیاه
نه
تا قارقارهای شهر
همه
از چشم تیر های برق آب می خورند

(مهناز پورقنبراتی)

تابستان

http://s4.picofile.com/file/7909114836/DSC00225555.jpg

عکاس:من

ظهر تابستان است

سایه ها می دانند که چه تابستانی است

سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک

کودکان احساس...
جای بازی اینجاست!

دل خانه محبت است

http://s4.picofile.com/file/7892126341/DSC00001.jpg

عکاس:من

دلم می خواست دنیا خانه مهر و محبت بود
دلم می خواست مردم ، در همه احوال با هم آشتی بودند


چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است
چه شیرین است وقتی ، آفتاب دوستی،
در آسمان دهر تابنده است.
چه شیرین است وقتی، زندگی خالی ز نیرنگ است.

 

پروانگی

به نام نامی که نام ها از نام او نام گرفتند

عکاس:من

پروانه نیستم اما
سال هاست دور خودم می چرخم و
می سوزم...
رفتنت در من
شمعی روشن کرده انگار!

«رضا کاظمی»

سرآغاز

خداوندا!

مهربانی‌هایت همچون قصیده‌ای بی انتهاست...

که هر روز بیت‌های آن را یک به یک در گوش جانم زمزمه می‌کنی...

معبودا!

گوش‌هایم را برای شنیدن مهربانی‌هایت شنوا و

چشمانم را برای دیدن خوبی‌هایت بینا بگردان!

من اشتباه کردم که شغل معلمی را انتخاب کردم چون مسئولیت آن خیلی سنگین است ولی اگر قرار باشد بار دیگر شغلی را انتخاب کنم باز همین اشتباه را می‌کنم. «شهید رجائی»
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan