دل نوشت

دلنوشته‎‌های یک عاشقِ معلم

اشک شوق

اشک هایم را دانه دانه به دستان لطیف نسیم می سپرم...

کمی سرت را از پنجره ی دلت بیرون بیاور و در این هوای بارانی نفسی تازه کن!

و بارش بی وقفه چشمانم را که دل تنگی هایم را فریاد می زنند روی صورتت احساس کن...

باران

مهربانا!

ای کاش بارانت بودم...

و شاعرانه روی دفتر شعر هستی می باریدم

واژه

وقت آن رسیده که واژه هایم را با تو قسمت کنم...

چند واژه ی ساده اما صمیمی...

وقت قسمت کردن قلب ها فرارسیده!

وقت دعا

وچه لحظه ای لطیف تر از لحظه ی قسمت کردن واژه ها با خدا؟!

من اشتباه کردم که شغل معلمی را انتخاب کردم چون مسئولیت آن خیلی سنگین است ولی اگر قرار باشد بار دیگر شغلی را انتخاب کنم باز همین اشتباه را می‌کنم. «شهید رجائی»
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan