وقت آن رسیده که واژه هایم را با تو قسمت کنم...
چند واژه ی ساده اما صمیمی...
وقت قسمت کردن قلب ها فرارسیده!
وقت دعا
وچه لحظه ای لطیف تر از لحظه ی قسمت کردن واژه ها با خدا؟!
- تاریخ : يكشنبه ۱ شهریور ۹۴
- ساعت : ۱۰ : ۲۵
- |
- نظرات [ ۰ ]
دلنوشتههای یک عاشقِ معلم
وقت آن رسیده که واژه هایم را با تو قسمت کنم...
چند واژه ی ساده اما صمیمی...
وقت قسمت کردن قلب ها فرارسیده!
وقت دعا
وچه لحظه ای لطیف تر از لحظه ی قسمت کردن واژه ها با خدا؟!
امروز باز دلتنگت شدم!
دلتنگ نبودن هایت!
دلتنگ نیامدن هایت!
دلتنگ صدا نزدن هایت!
دلتنگ کوچه باغ ها...
و نیمکت های خسته ی باغ ها!
همان نیمکت هایی که هرگز رویشان ننشستیم!
نمی دانم چرا...؟!
اما هرروز دلتنگت میشوم...
92/5/27
عکاس:من
آن شب که تو در کنار مایی روزست وآن روز که با تو می رود نوروزست
دی رفت و به انتظار فردا منشین دریاب که حاصل حیات امروزست
عکاس:من
من آشنای غروبم و تو آشنای طلوع
نشان خنده ی صبحی به شانه های طلوع
من آن کسم که شباویز دشت و بی کسی ام
مرا ببر به بی نهایت،به لابه لای طلوع
همیشه در دل شب با من از طلوع بگو
که ماجرای قشنگی ست
ماجرای طلوع...
عکاس:من
کلاغ های سیاه
سیم های سیاه
پرواز های دسته جمعی
وتا اتفاق های سیاه
نه
تا قارقارهای شهر
همه
از چشم تیر های برق آب می خورند
(مهناز پورقنبراتی)
عکاس:من
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس...
جای بازی اینجاست!
عکاس:من
دلم می خواست دنیا خانه مهر و محبت بود
دلم می خواست مردم ، در همه احوال با هم آشتی بودند
چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است
چه شیرین است وقتی ، آفتاب دوستی،
در آسمان دهر تابنده است.
چه شیرین است وقتی، زندگی خالی ز نیرنگ است.
به نام نامی که نام ها از نام او نام گرفتند
عکاس:من
پروانه نیستم اما
سال هاست دور خودم می چرخم و
می سوزم...
رفتنت در من
شمعی روشن کرده انگار!
«رضا کاظمی»
خداوندا!
مهربانیهایت همچون قصیدهای بی انتهاست...
که هر روز بیتهای آن را یک به یک در گوش جانم زمزمه میکنی...
معبودا!
گوشهایم را برای شنیدن مهربانیهایت شنوا و
چشمانم را برای دیدن خوبیهایت بینا بگردان!