دل نوشت

دلنوشته‎‌های یک عاشقِ معلم

راز بقا!

جرقه اولیه این پست از وقتی زده شد که اینجانب وارد اجتماع بزرگتری به اسم دانشگاه شدم! و با طیف گسترده ای از تفاوت های فردی مواجه گردیدم...! روزی با خودم گفتم اینجوری که نمی شود زندگی کرد...! من اگر بخواهم با هر تناقض و تعارض و بی شخصیتی و بی ادبی و بی فرهنگی و خلاصه بی همه چیزیتی(؟) بجنگم که بعد از چهارسال به یک موجود اسکیزوفرن سپید موی تبدیل خواهم شد...!!! خلاصه بعد از تحقیقات گسترده ی میدانی و بررسی تمام جوانب از همه لحاظ این راه را برگزیدم! : بی خیالیسم (هم اکنون با تفسیر این واژه ی پر مغز در خدمتتان هستیم!)

آقا قضیه اینجوریاس که:

1) من اهداف مشخصی دارم و برای رسیدن به اونا تلاش میکنم و در مسیر رسیدن به اهدافم انرژی های منفی اطرافیان رو دفع و ایده های مثبتو جذب میکنم!

2) پیش داوری و قضاوت راجع به دیگران ممنوع(چه مثبت چه منفی)

3) برای حقوق و شخصیت همه افراد احترام قائلم (حتی اگر دیگران درمقابل من رفتاری عکس نشون بدن)

4) تا خدا هست چرا تکیه بر بنده ی خدا؟! (استقلال فردی)

در یک کلام 

            من راه خودم رو میرم، 

                                    اون چیزی که میدونم درسته رو انجام میدم.

فکر میکنم تمام این مفاهیم در انسانیت خلاصه میشه...من انسانیت رو انتخاب میکنم.

پ.ن. اندرز به خود

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
من اشتباه کردم که شغل معلمی را انتخاب کردم چون مسئولیت آن خیلی سنگین است ولی اگر قرار باشد بار دیگر شغلی را انتخاب کنم باز همین اشتباه را می‌کنم. «شهید رجائی»
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan