دل نوشت

دلنوشته‎‌های یک عاشقِ معلم

صفای سحر

سحر آخر است

روبروی گنبد طلایی‌‌ات ایستاده‌ام...

با دلی که حتی در جوار بارگاه تو هم تنگ می‌شود برایت!

دلم تاب رفتن ندارد!

تاب کندن و جدا شدن از تو را ندارد!

می‌گذارمش همین‌جا دلم را

گوشه‌‌ی همین صحن با صفایت

خودت درستش کن

با صفایش کن...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
من اشتباه کردم که شغل معلمی را انتخاب کردم چون مسئولیت آن خیلی سنگین است ولی اگر قرار باشد بار دیگر شغلی را انتخاب کنم باز همین اشتباه را می‌کنم. «شهید رجائی»
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan