دل نوشت

دلنوشته‎‌های یک عاشقِ معلم

مصاحبه با اعمال شاقه!

من دوشنبه مصاحبه دانشگاه فرهنگیان داشتم، الان بعد از سه روز حالم جا اومده و میخوام وقایع رو بنویسم!!!

آغا ما دوشنبه مصاحبه داشتیم و 5 صبش پاشدیم که بریم مرکز استان و ساعت 8 مصاحبه شروع میشد. راس ساعت 8 و 10 دقیقه اونجا بودیم و رفتم که شماره بگیرم گفتن نفر شصت و سومی (63) هستید!!! من نمی دونم این دوستان عزیز کی رسیدن و شماره گرفتن که من نفر 63ام شدم!!! (این 63تا هم که اهوازی نیستن و از شهرای مختلف استان اومدن! احتمالا از شبش رفتن چادر زدن دم در دانشگاه،نظرتون؟!) خب این گذشتو رفتیم دم در ورودی دانشگاه. ده تا ده صدا میزدن که بریم داخل و پذیرش شیم 1تا10...11تا20...21تا30...31تا40...دیگه بعدش قفل شد! و رفت تا ساعت 11 ! حدودای 11 بود که گفتن 41 تا 50 بیان... ما هم سرپا توی حیاط دانشگاه زیر آسمون آبی در هوای 50 درجه اهواز(البته زیر آفتابش میره بالای 60)!! من که دیگه احساس میکردم مغزم عین تخم مرغ آبپز شده!! قربونش برم یه سایه درست و حسابی هم نداشت! جا واسه نشستن هم نبود! زمینش خاکی بود هرجا هم میخواستیم بشینیم اصن دیگه هیچ...!! یکی از معیاراشون هم نظافت و آراستگی بود!(البته ما خوزستانیا به این شرایط عادت داریم! و هرکی جز ما بود قطعا گرمازده میشد و کارش به جاهای باریک میکشید!) خب اینا هم گذشتو ساعت 2 شد گفتن برین 2 و نیم بیاین مصاحبه کننده ها میخوان استراحت کنن . من و خانواده دیگه داشتیم منفجر میشدیم!!!  خب دیگه هرجوری بود دووم آوردم و یکم استراحت کردم و نماز و اینا 2 و 30 شد و رفتیم دانشگاه، دیگه بقیه مصائب رو نمیگم خدمتتون و سرتونو درد نمیارم ساعت 6 و نیم نوبت من شد!!! دیگه داغون...!!خمار...! نمی دونستم حالا چطور جواب مصاحبه کننده ها رو بدم! الحمدالله مصاحبه کننده ها هم خودشون خسته بودن و خیلی کم ازم سوال پرسیدن و خیلی کم منو به چالش کشوندن!! منم به نظر خودم خوب جواب دادم و راضی بودم،اما گفتن خیلی حرف میزنی!!(من کجام وراجه آخه؟؟!! یعنی میگی ردم میکنن؟!) دیگه ان شاالله هرچی به صلاحمه پیش بیاد! اما فکر میکنم بیشتر رتبه ملاک باشه براشون ...

توضیحات: آلبرت اینیشتن میگه همه آدما با استعداد هستند اما اگر بخوایم توانایی یک ماهی رو در بالا رفتن از درخت بسنجیم اون تا آخر عمرش فکر میکنه که یک احمقه! همه این خزعبلاتو(؟) گفتم که بگم واقع بین باشیم و اگه به چیزی واقعا از ته قلبمون علاقه نداریم و حتی یک ذره هم شک داریم که ممکنه اون کار یا رشته یا هرچی به دردمون نمیخوره اصن بی خیالش شیم! من با عشق معلمی رو انتخاب کردم و تمام سختی هاشو به جون خریدم و خواهم خرید،معلمی بسیار شغل مهم و حساسیه و به نظرم چی بهتر از این میتونه باشه که وظیفه تعلیم و تربیت فرزندان سرزمینت رو به عهده داشته باشی! من خوبی ها و محدودیت هاش رو درک کردم و تصمیم دارم یک معلم خوب و موفق و متعهد شم(خدایا دلایل از اینا قانع کننده تر؟! خدایا من که عقلم نمی رسه! اما تو اگه میدونی به صلاحمه کمکم کن!)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
من اشتباه کردم که شغل معلمی را انتخاب کردم چون مسئولیت آن خیلی سنگین است ولی اگر قرار باشد بار دیگر شغلی را انتخاب کنم باز همین اشتباه را می‌کنم. «شهید رجائی»
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan